✨I wont let you go🌙 🌹couple: HunHan🌹 💕Genre: Romance'historical💕 {part 7}
سهون قدمی به جلو برداشت و بدون حرف، بدن شاهزادهی نگرانش رو توی بغلش گرفت. میتونست تپش تند قلب شاهزادهاش رو روی سینهاش حس کنه.
-آروم باش شاهزادهی من.
موهاش رو به آرومی نوازش کرد و بعد از چند لحظه مکث، لب زد:
-اون دختر بارداره!
لوهان با تعجب و چشمهایی که تا آخرین حد خودشون درشت شده بودن، سرش رو عقب کشید و به صورت سهون خیره شد.
-چ.. چی؟
سهون تارهای مشکی رنگ موهای لوهان که به مژههای بلندش گیر کرده بودن رو از روی چشمهاش کنار زد و گفت:
-همسر فعلی شما، دختر عموی منه شاهزادهی من. اومد پیش من چون نگران بود. گفت که اتفاقی با معشوقهاش خوابیده ولی توی جنگ اخیر، معشوقهاش رو از دست داده. ازم خواهش کرد اجازه ندم کسی متوجه بشه تا ازدواجش با شما بهم نخوره و بتونه بچه رو نگه داره. اگر کسی متوجه میشد، هم پیمان بین دو قبیله بهم میخورد و هم بچهاش رو بعد از به دنیا آوردن، از بین میبردن. پس این نقشه رو با هم چیدیم و خوشبختانه مثل اینکه خوب پیش رفته!
لوهان نفس عمیقی کشید و بیاختیار، قدمی به جلو برداشت و دوباره بین بازوهای محافظ مادرش فرو رفت.
بعد از چند لحظه سکوت، لوهان به آرومی لب زد:
سهون بوسهای روی موهای شاهزادهاش زد.
-تشکر نکن شاهزادهی من. من به خاطر خودخواهی خودم اینکار رو کردم.
لوهان ذوق زده دستهاش رو دور کمر سهون پیچید و دوباره مرد روبروش رو بغل کرد. به لطف اون مرد، دوتا از بزرگترین ترسهای زندگیش رو پشت سر گذاشته بود و مطمئن بود که دیگه نمیتونه رهاش کنه. سهون جوری با اینکار جای پاش رو توی قلب شاهزاده محکم کرده بود، که لوهان حتی دلش نمیخواست برای لحظهای ازش دور باشه.
-با اجازهتون رد میکنم سرورم. تنها چیزی که میخوام کنار شما بودنه.
لوهان با شیطنت عقب کشید.
-فکر میکنم بخشیدن محافظ شخصیش بهم کادوی عروسی خوبی باش
-آروم باش شاهزادهی من.
موهاش رو به آرومی نوازش کرد و بعد از چند لحظه مکث، لب زد:
-اون دختر بارداره!
لوهان با تعجب و چشمهایی که تا آخرین حد خودشون درشت شده بودن، سرش رو عقب کشید و به صورت سهون خیره شد.
-چ.. چی؟
سهون تارهای مشکی رنگ موهای لوهان که به مژههای بلندش گیر کرده بودن رو از روی چشمهاش کنار زد و گفت:
-همسر فعلی شما، دختر عموی منه شاهزادهی من. اومد پیش من چون نگران بود. گفت که اتفاقی با معشوقهاش خوابیده ولی توی جنگ اخیر، معشوقهاش رو از دست داده. ازم خواهش کرد اجازه ندم کسی متوجه بشه تا ازدواجش با شما بهم نخوره و بتونه بچه رو نگه داره. اگر کسی متوجه میشد، هم پیمان بین دو قبیله بهم میخورد و هم بچهاش رو بعد از به دنیا آوردن، از بین میبردن. پس این نقشه رو با هم چیدیم و خوشبختانه مثل اینکه خوب پیش رفته!
لوهان نفس عمیقی کشید و بیاختیار، قدمی به جلو برداشت و دوباره بین بازوهای محافظ مادرش فرو رفت.
بعد از چند لحظه سکوت، لوهان به آرومی لب زد:
سهون بوسهای روی موهای شاهزادهاش زد.
-تشکر نکن شاهزادهی من. من به خاطر خودخواهی خودم اینکار رو کردم.
لوهان ذوق زده دستهاش رو دور کمر سهون پیچید و دوباره مرد روبروش رو بغل کرد. به لطف اون مرد، دوتا از بزرگترین ترسهای زندگیش رو پشت سر گذاشته بود و مطمئن بود که دیگه نمیتونه رهاش کنه. سهون جوری با اینکار جای پاش رو توی قلب شاهزاده محکم کرده بود، که لوهان حتی دلش نمیخواست برای لحظهای ازش دور باشه.
-با اجازهتون رد میکنم سرورم. تنها چیزی که میخوام کنار شما بودنه.
لوهان با شیطنت عقب کشید.
-فکر میکنم بخشیدن محافظ شخصیش بهم کادوی عروسی خوبی باش
۱.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.